گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ناپلئون
فصل بیست و دوم
VIII – تعطیلات در سویس: بایرن و شلی، 1816


هر دو شاعر، به شیوه ای مستقل از یکدیگر، سویس را به عنوان پناهگاه خویش برگزیده بودند و ژنو را به عنوان پایگاه و مرکز عملیات خویش. شلی و همراهانش روز 15 مه به ژنو رسیدند و در ناحیة سشرون واقع در حومة شهر برای خود مأوایی در نظر گرفتند. بایرن و ملازمانش در اوستاند بر کالسکة مجللی که به دستور بایرن ساخته و آماده شده بود، سوار شدند. این کالسکه به بهای 500 لیره و به الگوی کالسکه ای ساخته شده بود که ناپلئون بر آن سوار می شد و سرانجام در ناحیة ژماپ نزدیک واترلو به عنوان غنیمت جنگی نصیب سپاهیان فاتح جنگ واترلو شد. در این کالسکة مجهز، تختخواب و کتابخانه ای تعبیه شده بود و همه گونه تسهیلات برای غذا خوردن در آن فراهم آورده بودند. بایرن وقتی به واترلو رسید، از منطقه ای که جنگ در آن رخ داده بود دیدار به عمل آورد و آثار باقیمانده از آن نبرد مشهور را تماشا کرد، و احتمالاً همان شب در بروکسل بندهای 21 تا 28 را که به خصوص در قطعة سوم منظومة زیارت چایلد هرلد جاودانه مانده است، سرود.
غروب روز 25 مه بایرن و همراهانش به هتل د/ آنگلتر که حدود یک کیلومترو نیم تا مرکز ژنو فاصله داشت فرود آمدند. لازم بود که در دفتر مشخصات مهمانان هتل، سن خود را قید کند و بایرن در ستون مربوط به این پرسش عدد «100» را نگاشت. کلر کلرمنت که با نهایت اشتیاق در جستجوی واردشدگان به هتل آمده بود وقتی آن عدد را در دفتر یافت، یادداشتی برای بایرن فرستاد که در آن بر سن وی دلسوزی کرده و تقاضای دیدارش را نیز افزوده بود. بایرن، روز 27 مه به سراغ شلی، مری و کلر در نقطه ای کنار دریاچة ژنو که کشتی در آن لنگر انداخته بود آمد. این نخستین دیدار دو شاعر در سویس بود. بایرن منظومة ملکة مب را خوانده و هنر شاعری شلی را ستوده بود ولی به شیوه ای مؤدبانه دربارة دیدگاههای سیاسی او سکوت اختیار کرده بود. به نظر بایرن، برای جوانی بیست و چهار ساله نظیر شلی هنوز خیلی زود بود که بتواند به فضیلتها و مزایای اشرافیت پی ببرد، گرچه احتمال می رود آن دو بر سر این نکته با هم به توافق رسیده بودند که اگر مال و منالی به میراث نصیب شود موهبتی است. شلی تا زمانی که زنده بود بایرن را از نظر هنر شاعری برتر از خود می شمرد.
در چهارم ژوئن، شلی خانه ای در مونتالگر واقع در سه کیلومتری ژنو اجاره کرد. این محل در کرانة جنوبی دریاچة ژنو واقع بود. در هفتم ژوئن، بایرن نیز ویلایی موسوم به «ویلا دیوداتی» را که ده دقیقه پیاده روی با خانة شلی فاصله داشت اجاره کرد. آنگاه هردو مشترکاً یک قایق شراعی کرایه کردند و از آن پس افراد هر دو خانواده غالباً با هم بر آن قایق به گردش بر روی دریاچه می پرداختند و یا شب در ویلا دیوداتی گرد می آمدند و به بحث و گفتگو سرگرم می شدند. در آنجا بود که، در 14 ژوئن، بایرن پیشنهاد کرد که هریک از آنان داستانی مربوط

به اشباح بنگارد. همگی کوشیدند و، جز مری، در پایان به عدم توانایی خویش معترف گشتند. ولی مری که در آن زمان نوزدهساله بود یکی از مشهورترین رمانهای هراس آور قرن نوزدهم را به نام فرانکشتاین یا پرومتئوس جدید به وجود آورد. این کتاب با مقدمه ای که شلی بر آن نگاشته بود در سال 1818 انتشار یافت. داستان مورد بحث علاوه بر محسناتی که از نظر مضمون و شیوة نگارش دارد دو مسأله را نیز که هنوز از نظر بشر جنبه ای اساسی دارد مطرح می سازد: آیا علم می تواند موفق به آفرینش حیات شود؟ و آیا علم می تواند نیروها و امکانات خود را از شر آفرینی و همچنین از خبر آفرینی باز دارد؟
بایرن همچنین پیشنهاد کرد که او وشلی با قایق ساده و معمولی خودشان دور تا دور کرانه های دریاچة ژنو را بپیمایند و از نقاط تاریخی کنار دریاچه، به خصوص آن جاهایی که در رمان معروف ژان – ژاک روسوبه نام ژولی یا هلوئیز جدید سرمدی گشته است، دیدار کنند. شلی موافقت کرد، گرچه هنوز شناگری نیاموخته بود. در تاریخ 22 ژوئن، آن دو در حالی که دو نفر قایقران نیز همراهشان بود، شراع بر کشیدند و به راه افتادند. دو روز طول کشید تا به میری (در ساووا) رسیدند. در آنجا در نقطه ای درنگ کردند که طبق مندرجات رمان روسو، یکی از قهرمانان داستان به نام سن – پرو که از ژولی به دور افتاده بود ظاهراً نام وی را برتخته سنگی نوشته بود. وقتی بار دیگر سفر خود را از سر گرفتند، دو شاعر با طوفانی ناگهانی روبه رو شدند. امواج خروشان دریاچه پیاپی از دماغة قایق بالا می آمد و به درون آن می ریخت و هر لحظه قایق را به واژگون شدن تهدید می کرد. بایرن بعدها صحنة آن لحظه ها را چنین به یاد می آورد: «جامه ام را از تن به در آوردم، شلی را نیز وادار ساختم لباسهایش را در آورد و یکی از پاروها را در دست گیرد و در همان حال به او گفتم تصور می کنم ... اگر در آب بیفتیم می توانم جانش را نجات دهم، مشروط بر آنکه وقتی او را می گیرم تقلای بیهوده نکند. ... شلی با خونسردی فوق العاده ای در پاسخ گفت که هیچ اطلاعی ندارد چگونه جان یک غریق نجات داده می شود پس بهتر است من سعی کنم فقط خودم را نجات دهم و سپس با اصرار از من خواست به خاطر او خود را دچار دردسر نسازم.»
دقایقی بعد، طوفان آرام گرفت، شاعران در نقطه ای بر ساحل فرود آمدند، آرام گرفتند، صبح روز بعد از شیلون و قلعه ای که فرانسوا دو بونیوار به دست دوک لوزان در آن زندانی شده بود (1530-1536) دیدار کردند. وقتی به کلارن رسیدند. شلی در حالی که رمان ژان – ژاک روسو را به عنوان راهنما در دست داشت، در کنار بایرن گام برمی داشت و دو شاعر از زمینی که به عنوان جایگاه مقدس رمانتیسم فرانسه مشهور شده بود، دیدار کردند. در 27 ژوئن در اوشی، بندرگاه واقع درجنوب لوزان و کنار دریاچة ژنو، لنگر انداخته و همان شب، بایرن منظومة مشهور زندانی شیلون را سرود و طرح بندهایی را که باید دربارة ژان – ژاک روسو می سرود و در چایلد هرلد می گنجانید ترسیم کرد. در 28 ژوئن، شاعران در لوزان از خانه ای

دیدار کردند که گیبن در آن اثر مشهور خویش را به نام انحطاط و سقوط امپراطوری روم پدید آورده بود. در اول ژوئیه، مسافران ما به خانه های خود در مونتالگر و ویلادیوداتی بازگشتند. ظرف دو هفته ای که از آن پس آمد، بایرن سومین بخش منظومة زیارت چایلد هرلد را سرود و کلر کلرمنت آنچه را وی می سرود تحریر می کرد؛ و در این مدت خوشترین لحظه های زندگی خویش را در کنار بایرن می گذارنید.
سرنوشت کلر این بود که با خود شوربختی بیاورد. اظهار شوریدگی و علاقة علنی وی نسبت به بایرن، چنان آتش شایعه پردازی و یاوه گویی سویسیها را برافروخت که موجب رنجش شدید شاعران، و همراهانشان شد. براساس آن شایعات و اراجیف، دو شاعر با دو خواهر به شیوه ای آمیخته با هرج و مرج و بدون رعایت اصول و قواعد مورد احترام جامعه، می زیستند و روابطی داشتند. بعضی از این اشخاص که قوة تخیلشان را به کار انداخته بودند، بایرن و شلی را به عنوان شیاطین مجسم می انگاشتند و یک بانوی اشرافزادة انگلیسی که در آن اوقات در سویس سفر می کرد، چون بایرن را در سالن مادام دوستال در کوپه دید از فرط ناراحتی از پای درآمد. شاید همین شایعات و یاوه گوییها بایرن را مصمم ساخت تا به روابط خویش با کلر پایان دهد. از شلی درخواست کرد نگذارد کلر بیش از آن به ویلادیوداتی بیاید. کلر که در آن زمان از بایرن سه ماهه حامله بود تمنا کرد به او اجازه داده شود یک بار دیگر به دیدار بایرن برود ولی با آن تمنا موافقت نشد.
در 24 ژوئیه، شلی، مری و کلر را برای سفر کوتاهی به شامونی واقع در ایالت ساووا در خاک فرانسه برد. روز اول نتوانستند برنامة خود را عملی کنند ولی روز دوم موفق شدند به منطقة یخهای دایمی در کوهستان آلپ برسند. وقتی به سویس باز می گشتند از یک صومعة شارتروز واقع در مونتانور دیدار کردند. در دفتر بازدیدکنندگان از صومعه، شلی نام خود را نگاشت ولی چون از مندرجات زاهدمنشانة سایر بازدیدکنندگان پیش از خود در آن دفتر، دستخوش کسالت و ملال گشته بود زیر امضای خویش به یونانی چند جمله نوشت: «من یک دوستدار بشریت، یک دموکرات و یک ملحد هستم.»1 وقتی اندکی بعد از آن تاریخ، بایرن نیز گذارش به آن صومعه افتاد، کلمة «ملحد» را از آنچه شلی در دفتر نوشته بود زدود زیرا می ترسید مبادا آن نوشته در انگلستان علیه شلی به کار رود. عاقبت همین طور هم شد.
در 29 اوت، شلی و مری و کلر سویس را به قصد انگلستان ترک گفتند. بایرن نسخة دستنویس منظومة زندانی شیلون و همچنین بخشهای سوم و چهارم منظومة چایلدهرلد را به شلی سپرد تا در لندن تسلیم جان ماری ناشر آثارش کند. خود شلی، که گرفتار مری و کلر بود، از این سفر فقط قطعة «ستایش زیبایی معنوی» و چکامة «مون بلان: ابیاتی که در درة شامونی سروده شده»

1. Eimi philantropos demokratikos t’atheos te.

را به سوغات آورد. این چکامه مانند جویبارها و نهرهای کوچک یخزده ای که در دامنة کوهستانهای مشرف به دریای یخ، پیچان و خمان جریان دارد، درهم و برهم است. شلی تأثرات و احساسات خویش را چنان فراوان و متنوع یافت که قادر نبود برای بیان و تعبیر آنها شیوه ای روشن و مستقیم پیش گیرد، و هرگاه لحظه ای تصور می کرد که آن تودة عظیم و غول آسای یخ، بیان دارندة همان خدا – طبیعت وردزورث است، اندکی بعد برایش این احساس دست می داد که بر ستبرایی عظیم و پهناور و سرد می نگرد که به شیوه ای آمیخته با تحقیر و تکبر در برابر همة قضاوتهای آدمی خاموش می ماند.
ستایش زیبایی معنوی نیز نشانه هایی از نفوذ وردزورث را بر شلی، می نمایاند، ولی «اشاره هایی به فناناپذیری» در سروده های شلی بزودی رنگ می بازد و خاموش می شود. برای شلی این پرسش آمیخته با حیرت مطرح می شود که چرا در کنار نور، ظلمت و پهلو به پهلوی شر، خیر وجود دارد. او این رؤیا را در سر می پروراند که آدمی با وسعت و عمق بخشیدن به حس جمالشناسی خود و در طلب زیباییها در اندیشه و کردار و همچنین در پیکر و کالبد، ممکن است به رستگاری دست یابد:
عهد بستم که نیروهایم را پیشکش سازم
به تو و به آنچه از آن تست – آیا بر سر میثاقم نایستاده ام؟ ...
... هرگز شادی جبین مرا روشن نساخت
این امید از دست هشته نشد که تو آزاد خواهی ساخت
این جهان را از اسارت تاریکش،
که تو- ای دلربایی و صفای بیکران،
آیا بیان می کنی آنچه را که این واژه ها نتواند بیان دارد.
در پایان، کوششهای وردزورث، بایرن و شلی برای یافتن یک دولت مشفق و نیک اندیش در طبیعت، در برابر بیطرفی آرام و خاموش آن به شکست انجامید. وردزورث به دامان کلیسای انگلستان پناه برد، بایرن و شلی نیز به نومیدی تسلیم شدند